نزار قبانی، شاعر پرآوازۀ سوری شعری دارد به نام طوق الیاسمین که خواننده مشهور لبنانی ماجدة الرومی با صدای جادویی اش آن را خوانده است. خوشم آمد. ترجمه اش کردم. در پایین، برگردان فارسی این شعر و سپس متن عربی اش می آید.

 

- «دست‌بندی از شکوفه‌های یاسمن؟!

ممنون به خاطر این دست‌بندِ یاسمن!»

و ریشخندکنان به آن خندیدی... و من گمان می کردم تو می‌فهمی

که وقتی مردی دست‌بند یاسمن به تو هدیه می‌کند یعنی چه،

گمان می‌کردم که تو درک می‌کنی...

 

و کنار ستون نشستی

خود را آماده می‌کردی

و به خودت عطر می‌زدی و زیر لب

آوازی را با لهجه‌ی فرانسوی زمزمه می‌کردی

آوازی اندوهناک همچون روزگار من.

پاهایت در صندل‌هایت

دو جویبار هوس بودند.

 

و به سوی گنجه‌ی لباس‌ها رفتی

از تن به در می‌کردی... و بر تن می‌کردی

و از من پرسیدی که چه بپوشم.

 

- «پس برای من؟

برای من خود را می‌آرایی؟

پیراهن سیاه با بالاتنه‌ی باز

می‌پسندی؟

ولی رنگ‌اش غمناک است

غمناک همچون روزگار من»

و آن را پوشیدی

و دست‌بند یاسمن را هم به دست کردی

و من گمان کردم که تو می‌فهمی

وقتی مردی دست‌بند یاسمن به تو هدیه می‌کند یعنی چه،

گمان می‌کردم که تو درک می‌کنی...

 

امشب

در میخانه‌ی کوچکی دیدم‌ات که داشتی می‌رقصیدی

و بر بازوان مست‌های پاپتی کژ می‌شدی و درمی‌غلتیدی

و در گوش شهسوار وفادارت

آوازی را با لهجه‌ی فرانسوی زمزمه می‌کردی

آوازی اندوهناک همچون روزگار من....

 

کم‌کم داشتم حقیقت را درمی‌یافتم

و فهمیدم که تو خود را برای دیگران می‌آرایی

و برای آنان عطر می‌زنی

و از تن به در می‌کنی

و بر تن می‌کنی.

 

به دست‌بند یاسمن نگاه کردم

که بر زمین افتاده بود

با ناله‌ای خاموش

همچون جسدی سپید،

خیل رقاصان به این سو و آن سو پرتاب‌اش می‌کردند.

و شهسوار زیبای تو خواست که آن را بردارد،

ولی تو مانع‌اش شدی

و با قهقهه گفتی:

«چیزی نیست، نیازی نیست بَرش داری

دست‌بند یاسمن است...»

 

- «طوق الياسمين؟

شكراً.. لطوق الياسمين!»

وضحكت ساخرة له.. وظننت أنك تعرفين

معنى سوار الياسمين

يأتي به رجل إليك

ظننت أنك تدركين

.......

وجلست في ركن ركين

تتسرحين

وتنقطين العطر من قارورة و تدمدمين

لحناً فرنسي الرنين

لحناً كأيامي حزين

قدماك في الخُفّ المُقصَّبِ

جدولان من الحنين

و قصدت دولاب الملابس

تقلعين .. وتَرتَدين

وطلبتِ أن أختار ماذا تلبسين

أفلي إذن ؟

أفلي إذن تتجملين ؟

و وقفت.. في دوامة الأوان ملتهب الجبين

الأسود المكشوف من كَتِفَيه

هل تترددين؟

لكنه لون حزين

لون كأيامي حزين

و لبسته

وربطت طوق الياسمين

وظننت أنك تعرفين

معنى سوار الياسمين

يأتي به رجل إليك

ظننت أنك تدركين..

هذا المساء

بحانة صغرى رأيتك ترقصين

تتكسرين على زنود المعجبين

تتكسرين

وتدمدمين

في أذن فارسك الأمين

لحناً فرنسي الرنين

لحناً كأيامي حزين

.......

و بدأت أكتشف اليقين

و عرفت أنك للسوى تتجملين

و له تَرُشّين العطور

و تقلعين

و ترتدين

و لمحت طوق الياسمين

في الأرض .. مكتوم الأنين

كالجثة البيضاء

تدفعه جموع الراقصين

و يهم فارسكِ الجميل بأخذه

فتمانعين

وتقهقهين

" لاشيء يستدعي انحناك

ذاك طوق الياسمين .. "